کانون فرهنگی و هنری حضرت ام البنین(سلام الله) هشت بندی

این وب سایت متعلق به کانون فرهنگی هنری حضرت ام البنین (س) شهرهشت بندی است که به درج اخبار و فعالیت های کانون در طول سال می پردازد و امید داریم که بازدید کنندگان وبسایت، انتقادات و پیشنهادات خود را در جهت هرچه بهتر شدن فعالیت های کانون از طریق اعلام نظرات و پیشنهادات به ما اعلام داشته تا با ما در جهت رشد و توسعه فعالیت های کانون همراه باشند .
ادرس کانون:استان هرمزگان - شهرستان میناب-شهر هشت بندی - مسجد حضرت ابوالفضل (علیه السلام)-محله شهید محمدی

طبقه بندی موضوعی
۲۰مرداد
(بسم الله الرحمن الرحیم)

مناظره ابوحنیفه و امام صادق (علیه السلام) ‌

روزى ابو حنیفه - یکى از پیشوایان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق علیه السلام وارد شد و اظهار داشت :
یابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى کاظم علیه السلام را دیدم که مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى کردند؛ و او آن ها را نهى نمى کرد، با این که رفت و آمدها مانع معنویّت مى باشد؟!
امام صادق علیه السلام فرزند خود موسى کاظم علیه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنیفه چنین مى گوید که در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى کرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، صحیح است ، چون آن کسى که در مقابلش ایستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر کسى نزدیک تر به خود مى دانستم ، بنابر این افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستایش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .

 

سپس امام جعفر صادق علیه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، که نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .
بعد از آن خطاب به ابو حنیفه کرد و فرمود: حکم قتل ، شدیدتر و مهمّتر است ، یا حکم زنا؟
ابو حنیفه گفت : قتل شدیدتر است .
امام علیه السلام فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!
سپس حضرت به دنباله این پرسش فرمود: بنابر این باید توجّه داشت که نمى توان احکام دین را با قیاس استنباط کرد.
و سپس افزود: اى ابوحنیفه ! ترک نماز مهمّتر است ، یا ترک روزه ؟
ابو حنیفه گفت : ترک نماز مهمّتر است .
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حیض و نفاس را نباید قضا کنند؛ ولى روزه ها را باید قضا نمایند، پس احکام دین قابل قیاس نیست .
بعد از آن ، فرمود: آیا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعیف تر است ، یا مرد؟
ابوحنیفه در پاسخ گفت : زنان ضعیف و ناتوان هستند.
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با این که قیاس برخلاف آن مى باشد؟!
سپس حضرت افزود: اگر به احکام دین آشنا هستى ، آیا غائط و مدفوع انسان کثیف تر است ، یا منى ؟
ابو حنیفه گفت : غائط کثیف تر از منى مى باشد.
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا غائط با قدرى آب یا سنگ و کلوخ پاک مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهیر نمى شود، آیا این حکم با قیاس سازش دارد؟!
پس از آن ابوحنیفه تقاضا کرد: یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، حدیثى براى ما بیان فرما، که مورد استفاده قرار دهیم ؟
امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ایشان از حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام روایت کرده اند، که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال میثاق و طینت اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم را از اعلى علّیین آفریده است .
و طینت و سرشت شیعیان و دوستان ما را از خمیر مایه و طینت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلایق جمع شوند، که تغییرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .
بعد از آن که امام صادق علیه السلام چنین سخنى را بیان فرمود ابو حنیفه گریان شد؛ و با دوستانش که همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند. اختصاص شیخ مفید: ص 189

مناظره امام صادق (علیه السلام) با منکر خدا

‌در کشور مصر؛ شخصى زندگى مى کرد به نام عبدالملک ؛ که چون پسرش عبدالله نام داشت ؛ او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند؛ عبدالملک منکر خدا بود؛ و اعتقاد داشت که جهان هستى خود به خود آفریده شده است ؛ او شنیده بود که امام شیعیان ؛ حضرت صادق (علیه السلام ) در مدینه زندگى مى کند؛ به مدینه مسافرت کرد؛ به این قصد تا درباره خدایابى و خداشناسى ؛ با امام صادق (علیه السلام ) مناظره کند وقتى که به مدینه رسید و از امام صادق (علیه السلام ) سراغ گرفت ؛ به او گفتند: امام صادق (علیه السلام ) براى انجام مراسم حج به مکه رفته است ؛ او به مکه رهسپار شد؛ کنار کعبه رفت دید امام صادق (علیه السلام ) مشغول طواف کعبه است ؛ وارد صفوف طواف کنندگان گردید؛ (و از روى عناد) به امام صادق (علیه السلام) تنه زد؛ امام با کمال ملایمت به او فرمود:
نامت چیست ؟
او گفت : عبدالملک (بنده سلطان)
امام : کنیه تو چیست ؟
عبدالملک : ابو عبدالله (پدر بنده خدا)
امام : این ملکى که (یعنى این حکم فرمائى که ) تو بنده او هستى چنانکه از نامت چنین فهمیده مى شود) از حاکمان زمین است یا از حاکمان آسمان ؟
وانگهى (مطابق کنیه تو) پسر تو بنده خداست ؛ بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ؛ یا بنده خداى زمین ؟ هر پاسخى بدهى محکوم مى گردى .
عبدالملک چیزى نگفت ؛ هشام بن حکم ؛ شاگرد دانشمند امام صادق (علیه السلام ) در آنجا حاضر بود؛ به عبدالملک گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟
عبدالملک از سخن هشام بدش آمد؛ و قیافه اش درهم شد.
امام صادق (علیه السلام ) با کمال ملایمت به عبدالملک گفت : صبر کن تا طواف من تمام شود؛ بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو کنیم ؛ هنگامى که امام از طواف فارغ شد؛ او نزد امام آمد و در برابرش نشست ؛ گروهى از شاگردان امام (علیه السلام )] نیز حاضر بودند؛ آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:
آیا قبول دارى که این زمین زیر و رو و ظاهر و باطل دارد؟
- آرى .
آیا زیرزمین رفته اى ؟
- نه .
پس چه مى دانى که در زمین چه خبر است ؟ چیزى از زمین نمى دانم ؛ ولى گمان مى کنم که در زیر زمین ؛ چیزى وجود ندارد.
گمان و شک ؛ یکنوع درماندگى است ؛ آنجا که نمى توانى به چیزى یقین پیدا کنى ؛
آنگاه امام به او فرمود: آیا به آسمان بالا رفته اى ؟
- نه .
آیا مى دانى که آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟ نه .
عجبا! تو که نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ؛ نه به داخل زمین فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ؛ و نه بر صفحه آسمانها عبور کرده اى تا بدانى در آنجا چیست ؛ و با آنهمه جهل و ناآگاهى ؛ باز منکر مى باشى (تو که از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها که حاکى از وجود خدا است ؛ ناآگاهى ؛ چرا منکر خدا مى باشى ؟) آیا شخص عاقل به چیزى که ناآگاه است ؛ آن را انکار مى کند؟.
- تاکنون هیچکس با من این گونه ؛ سخن نگفته (و مرا این چنین در تنگناى سخن قرار نداده است .
بنابراین تو در این راستا؛ شک دارى ؛ که شاید چیزهائى در بالاى آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟ آرى شاید چنین باشد (به این ترتیب ؛ منکر خدا از مرحله انکار؛ به مرحله شک و تردید رسید.
کسى که آگاهى ندارد؛ بر کسى که آگاهى دارد؛ نمى تواند برهان و دلیل بیاورد.
از من بشنو و فراگیر؛ ما هرگز درباره وجود خدا شک نداریم ؛ مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمى بینى که در صفحه افق آشکار مى شوند و بناچار در مسیر تعیین شده خود گردش کرده و سپس باز مى گردند؛ و آنها];ّّ در حرکت در مسیر خود؛ مجبور مى باشند ؛اکنون از تو مى پرسم : اگر خورشید و ماه ؛ نیروى رفتن (و اختیار) دارند؛ پس چرا بر مى گردند؛ و اگر مجبور به حرکت در مسیر خود نیستند؛ پس چرا شب ؛ روز نمى شود؛ و به عکس ؛ روز شب نمى گردد؟
به خدا سوگند؛ آنها در مسیر و حرکت خود مجبورند؛ و آن کسى که آنها را مجبور کرده ؛ از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ."
- راست گفتى.
بگو بدانم ؛ آنچه شما به آن معتقدید؛ و گمان مى کنید دهر (روزگار) گرداننده موجودات است ؛ و مردم را مى برد؛ پس چرا دهر آنها را بر نمى گرداند؛ و اگر بر مى گرداند؛ چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزیرند؛ چرا آسمان در بالا؛ و زمین در پائین قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمین نمى افتد؟ و چرا زمین از بالاى طبقات خود فرو نمى آید؛ و به آسمان نمى چسبد؛ و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!.
وقتى که گفتار و استدلالهاى محکم امام به اینجا رسید؛ عبدالملک ؛ از مرحله شک نیز رد شد؛ و به مرحله ایمان رسید) در حضور امام صادق (علیه السلام ) ایمان آورد و گواهى به یکتائى خدا و حقانیت اسلام دارد و آشکارا گفت : آن خدا است که پروردگار و حکم فرماى زمین و آسمانها است ؛ و آنها را نگه داشته است .
حمران ؛ یکى از شاگردان امام که در آنجا حاضر بود؛ به امام صادق (علیه السلام ) رو کرد و گفت : فدایت گردم ؛ اگر منکران خدا به دست شما؛ ایمان آورده و مسلمان شدند؛ کافران نیز بدست پدرت پیامبر ـ صلی الله علیه واله ایمان آورند.
عبدالملک تازه مسلمان به امام عرض کرد: مرا به عنوان شاگرد؛ بپذیر!. امام صادق (علیه السلام) به هشام بن حکم (شاگرد برجسته اش) فرمود: عبدالملک را نزد خود ببر؛ و احکام اسلام را به او بیاموز.
هشام که آموزگار زبردست ایمان ؛ براى مردم شام و مصر بود؛ عبدالملک را نزد خود طلبید؛ و اصول عقائد و احکام اسلام را به او آموخت ؛ تا اینکه او داراى عقیده پاک و راستین گردید؛ به گونه اى که امام صادق (علیه السلام ) ایمان آن مؤمن (و شیوه تعلیم هشام ) را پسندید .

مناظره ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)

ابن مقفع و ابن ابى العوجا؛ دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (علیه السلام) بودند؛ و خدا و دین را انکار مى کردند و به عنوان دهرى و منکر خدا؛ با مردم بحث و مناظره مى نمودند
در یکى از سالها؛ امام صادق (علیه السلام ) در مکه بود؛ آنها نیز در مکه کنار کعبه بودند؛ ابن مقفع به ابن ابى العوجا رو کرد و گفت : این مردم را مى بینى که به طواف کعبه سرگرم هستند؛ هیچ یک از آنها را شایسته انسانیت نمى دانم ؛ جز آن شیخى که در آنجا اشاره به مکان جلوس امام صادق (علیه السلام ) کرد نشسته است ؛ ولى غیر از او؛ دیگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپایان هستند.
- چگونه تنها این شیخ (امام صادق - علیه السلام -) را به عنوان انسان با کمال یاد مى کنى ؟.
براى آنکه من با او ملاقات کرده ام ؛ وجود او را سرشار از علم و هوشمندى یافتم ؛ ولى دیگران را چنین نیافتم .
- بنابراین لازم است ؛ نزد او بروم و با او مناظره کنم و سخن تو را در شأن او بیازمایم که راست مى گویى یا نه ؟.
به نظر من این کار را نکن ؛ زیرا مى ترسم ؛ در برابر او درمانده شوى ؛ و او عقیده تو را فاسد کند.
- نظر تو این نیست ؛ بلکه مى ترسى من با او بحث کنم ؛ و با چیره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او؛ سست کنم .
اکنون که چنین گمانى درباره من دارى ؛ برخیز و نزد او برو؛ ولى به تو سفارش مى کنم که حواست جمع باشد؛ مبادا لغزش یابى و سرافکنده شوى مهار سخن را محکم نگهدار؛ کاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ...
برخاست و نزد امام صادق (علیه السلام) رفت و پس از مناظره ؛ نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت : واى بر تواى ابن مقفع ! ما هذا ببشروان کان فى الدنیا روحانى یتجسد اذا شأ ظاهراً؛ و یتروح اذا شأ باطناً فهو هذا...
: این شخص بالاتر از بشر است ؛ اگر در دنیا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشکار شود؛ و یا بخواهد پنهان گردد همین مرد است .
او را چگونه یافتى ؟
- نزد او نشستم ؛ هنگامى که دیگران رفتند و من تنها با او ماندم ؛ آغاز سخن کرد و به من گفت : اگر حقیقت آن باشد که اینها (مسلمانان طواف کننده ) مى گویند؛ چنانکه حق هم همین است ؛ در این صورت اینها رستگارند و شما در هلاکت هستید؛ و اگر حق با شما باشد که چنین نیست ؛ آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستید (در هر دو صورت ؛ مسلمانان ؛ زیان نکرده اند).
- من به او (امام ) گفتم :خدایت رحمت کند؛ مگر ما چه مى گوئیم و آنها (مسلمانان ) چه مى گویند؟ سخن ما با آنها یکى است .
فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمین ) یکى است ؛ با اینکه آنها به خداى یکتا و معاد و پاداش و کیفر روز قیامت ؛ و آبادى آسمان و وجود فرشتگان ؛ اعتقاد دارند؛ ولى شما به هیچیک از این امور؛ معتقد نیستید و منکر وجود خدا مى باشید.
- من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم: اگر مطلب همان است که آنها (مسلمانان ) مى گویند و قائل به وجود خدا هستند؛ چه مانعى دارد که خدا خود را بر مخلوقش آشکار سازد؛ و آنها را به پرستش خود دعوت کند؛ تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند؛ چرا خدا خود را از آنها پنهان کرده و بجاى نشان دادن خود؛ فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است ؛ اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ؛ طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیکتر بود.
او (امام) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینکه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ؛ قبلاً هیچ بودى ؛ سپس پیدا شدى ؛ کودک گشتى و بعد بزرگ شدى ؛ و بعد از ناتوانى ؛ توانمند گردیدى ؛ سپس ناتوان شدى ؛ و پس از سلامتى ؛ بیمار گشتى ؛ سپس تندرست شدى ؛ پس از خشم ؛ شاد شدى ؛ سپس غمگین ؛ دوستیت و سپس دشمنیت و به عکس ؛ تصمیمت پس از درنگ ؛ و به عکس ؛ امیدت بعد از ناامیدى و به عکس ؛ یاد آوریت بعد از فراموشى و به عکس و... به همین ترتیب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد؛ که آنچنان در تنگنا افتادم که معتقد شدم بزودى بر من چیره مى شود؛ برخاستم و نزد شما آمدم.

مناظره دیگر ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)

عبدالکریم معروف به ابن ابى العوجا؛ روز دیگر به حضور امام صادق (علیه السلام ) براى مناظره آمد؛ دید گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند؛ نزدیک امام آمد و خاموش نشست).
- گویا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى که بین من و شما بود بپردازى .
- آرى به همین منظور آمده ام اى پسر پیغمبر!
از تو تعجب مى کنم که خدا را انکار مى کنى ؛ ولى گواهى مى دهى که من پسر پیغمبر هستم و مى گویى اى پسر پیغمبر! عادت ؛ مرا به گفتن این کلام ؛ وادار مى کند.
پس چرا خاموش هستى ؟
- شکوه و جلال شما باعث مى شود که زبانم را یاراى سخن گفتن در برابر شما نیست ؛ من دانشمندان و سخنوران زبردست را دیده ام و با آنها هم سخن شده ام ؛ ولى آن شکوهى که از شما مرا مرعوب مى کند؛ از هیچ دانشمندى مرا مرعوب نکرده است .
اینک که تو خاموش هستى ؛ من در سخن را مى گشایم ؛ آنگاه به او فرمود: آیا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى یا مصنوع نیستى ؟
- من ساخته شده نیستم .
بگو بدانم ؛ اگر ساخته شده بودى ؛ چگونه بودى ؟
- مدت طولانى سردرگریبان فرو برد و چوبى را که در کنارش بود دست به دست مى کرد؛ و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنین بیان کرد) دراز، پهن ، گود، کوتاه ، با حرکت ، بى حرکت ؛ همه اینها از ویژگیهاى چیز مخلوق و ساخته شده است .
اگر براى مصنوع (ساخته شد) صفتى غیر از این صفات را ندانى ؛ بنابراین خودت نیز مصنوع هستى و باید خود را نیز مصنوع بدانى ؛ زیرا این صفات را در وجود خودت ؛ حادث شده مى یابى .
- از من سؤالى کردى که تاکنون کسى چنین سؤالى از من نکرده است و در آینده نیز کسى این سؤال را نمى کند.
فرضاً بدانى که قبلاً کسى چنین پرسشى از تو نکرده ؛ ولى از کجا مى دانى که در آینده کسى این سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با این سخنت گفتارت را نقض نمودى ؛ زیرا تو اعتقاد دارى که همه چیزاز گذشته و حال و آینده مساوى و برابرند؛ بنابراین چگونه چیزى را مقدم و چیزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت گذشته و آینده را مى آورى.
توضیح بیشترى بدهم . اگر تو یک همیان پر از سکه طلا داشته باشى وکسى به تو بگوید در آن همیان سکه هاى طلا وجود دارد؛ و تو در جواب بگوئى نه ؛ چیزى در آن نیست ؛ او به تو بگوید: سکه طلا را تعریف کن ؛ اگر تو اوصاف سکه طلا را ندانى ؛ مى توانى ندانسته بگویى ؛ سکه در میان همیان نیست .
- نه ؛ اگر ندانم ؛ نمى توانم بگویم نیست .
درازا و وسعت جهان هستى ؛ از همیان بیشتر است ؛ اینک مى پرسم شاید در این جهان پهناور هستى مصنوعى باشد؛ زیرا تو ویژگیهاى مصنوع را از غیر مصنوع نمى شناسى .
وقتى که سخن به اینجا رسید؛ ابن ابى العوجا؛ درمانده و خاموش شد؛ بعضى از هم مسلکانش مسلمان شدند و بعضى در کفر خود باقى ماندند.
روز سوم ؛ ابن ابى العوجا تصمیم گرفت به میدان مناظره با امام صادق (علیه السلام ) بیاید و آغاز سخن کند و به مناظره ادامه دهد؛
- نزد امام (علیه السلام ) آمد و گفت : امروز مى خواهى سؤال را من مطرح کنم .
هرچه مى خواهى بپرس .
- به چه دلیل ؛ جهان هستى ؛ حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است ؟).
هر چیز کوچک و بزرگ را تصور کنى ؛ اگر چیزى مانندش را به آن ضمیمه نمایى ؛ آن چیز بزرگتر مى شود؛ همین است انتقال از حالت اول (کوچک بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همین است ) اگر آن چیز؛ قدیم بود (از اول بود) به صورت دیگر در نمى آمد؛ زیرا هر چیزى که نابود یا متغیر شود؛ قابل پیدا شدن و نابودى است ؛ بنابراین با بود شدن پس از نیستى ؛ شکل حادث شد (و همین بیانگر قدیم نبودن اشیا است )؛ و یک چیز]؛ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قدیم .
- فرض در جریان حالت کوچکى و بزرگى در گذشته و آینده همان است که شما تقریر نمودى ؛ که حاکى از حدوث جهان هستى است ؛ ولى اگر همه چیز؛ به حالت کوچکى خود باقى بمانند؛ در این صورت دلیل شما بر حدوث آنها چیست ؟
محور بحث ما همین جهان موجود است که در حال تغییر مى باشد حال اگر این جهان را برداریم و جهان دیگرى را تصور کنیم و مورد بحث قرار دهیم ؛ باز جهانى نابود شده و جهان دیگرى به جاى آن آمده ؛ و این همان معنى حادث شدن است ؛ در عین حال به فرض تو (که هر کوچکى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ؛ مى گوئیم فرضاً هر چیزى کوچکى به حال خود باقى باشد؛ در عالم فرض صحیح است که هر چیز کوچکى را به چیز کوچک دیگرى مانند آنها ضمیمه کرد؛ که با ضمیمه کردن آن ؛ بزرگتر مى شود؛ و روا بودن چنین تصورى ؛ که همان روا بودن تغییر است بیانگر حادث بودن است ؛ اى عبدالکریم ! در برابر این سخن ؛ دیگر سخنى نخواهى داشت .

مرگ ناگهانى ابن ابى العوجا

یک سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام ) در مکه گذشت ؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا کنار کعبه به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد؛ یکى ازشیعیان به امام عرض کرد: آیا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟
- قلب او نسبت به اسلام ؛ کور است ؛ او مسلمان نمى شود.
هنگامى که چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (علیه السلام) افتاد؛ امام به او فرمود :
- چرا اینجا آمده اى ؟
- به رسم و معمول آئین وطن ؛ به اینجا آمده ام تا دیوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را که در مراسم حج انجام مى دهند بنگرم .
- تو هنوزبه سرکشى و گمراهى خود باقى هستى ؟
ابن ابى العوجا همین که خواست سخن بگوید؛ امام صادق (علیه السلام ) به او فرمود: مجادله و ستیز در مراسم حج روا نیست ؛ آنگاه امام عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت آن است که ما به آن معتقد هستیم ـ چنانکه حقیقت همین است ـ در این صورت ما رستگاریم نه شما؛ و اگر حق با شما باشد ـ چنانکه چنین نیست ـ و ما و هم شما رستگاریم ؛ بنابراین ما در هر حال رستگاریم ؛ ولى شما در یکى از دو صورت ؛ در هلاکت خواهید بود؛ در این هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد؛ و به اطرافیان خود رو کرد و گفت : در قلبم احساس درد مى کنم ؛ مرا برگردانید وقتى که او را باز گرداندند؛ از دنیا رفت ؛ خدا او رانیامرزد.

مناظره پیرامون زهد

روزى سفیان ثورى امام را دیدار کرد و مشاهده نمود که آن حضرت لباسى بر تن دارد سفید، همچون سفیده تخم مرغ .گفت: این لباس ، برازنده شما نیست !
- امام فرمودند: گوش کن ! چیزى برایت مى گویم که اگر بر حق و سنت بمیرى نه بر بدعت و گمراهى ، براى دنیا و آخرتت مفید و سودمند خواهد بود . این را بدان که رسول الله (صلی الله علیه واله ) در عصرى زندگى مى کرد که فقر و ندارى بر آن حاکم بود. اما پس از آنکه دوران فقر و تنگدستى جامعه پایان یافت و فراوانى و وفور نعمت پیش آمد، شایسته ترین اشخاص براى این نعمتها ، نیکوکارانند نه بدکاران ، مؤمنانند نه منافقان ، مسلمانانند نه کافران . پس تو چه مى گوئى اى سفیان ؟! به خدا سوگند با اینکه مى بینى اینگونه لباسى نفیس و سفید پوشیده ام ؛ مع ذلک از آن روزى که به حد ؛ تکلیف رسیده ام ، صبح و شامى فرا نرسیده است که در میان اموال و دارائى من حق خدائى بوده باشد و من آن را به جاى خود پرداخت نکرده باشم (1)
- روزى دیگر عده اى از مردمان صوفى مسلک و متظاهر به زهد که داعیه اى هم داشتند و مردم را به مرام و مسلک خود مى خواندند و مى خواستند همه مثل آنها ظاهرى ژولیده ، کثیف و پریشان داشته باشند، نزد امام صادق (علیه السلام) آمدند و گفتند : دوست ما نتوانست با شما حرف بزند و دلایل آماده نبود و نتوانست مطرح سازد. (2)
اکنون دلایل خود را مطرح کنید.
- دلایل ما از خود قرآن است .
بسیار خوب ، بیان کنید که آیه هاى قرآن شایسته ترین چیزى است که ما باید آن را پیروى کنیم و برنامه عمل خود قرار دهیم .
- خداوند تبارک و تعالى درباره قومى از یاران پیامبر چنین مى گوید:
(3) و یوثرون على أنفسهم ولو کان بهم خصاصة و من یوق شحّ نفسَه فاولئک هم المفلحون آنان بر نفس خود ایثار مى کنند و هر چند که خود فقیر و نادارند دیگران را مقدم مى دارند . و کسانى که جلوى طمع و حرص نفس خویش را مى گیرند، اینان رستگارند.
و در جاى دیگر فرمود : و یطعمون الطعام على حبّه مسکینا و یتیماً و اسیراً(4).
آنان طعام و خوراکى را با اینکه به آن علاقمند هستند و نیاز دارند ، به فقیر، یتیم و اسیر مى بخشند.
همین دو آیه به عنوان دلیل مسلک ما کافى است .
یکى دیگر از آنان که در گوشه اى نشسته بود، معترضانه به امام گفت : ما مى بینیم شما به خوددارى از طعامهاى پاکیزه دعوت مى کنید، مع ذلک به مردم دستور مى دهید از دارائیشان بیرون روند، تا خود شما از آنها لذت ببرید و بهره مند گردید(5)
- این حرفهاى بى فایده را کنار بگذارید و به من بگوئید ببینم شناخت شما نسبت به قرآن چگونه است ؟ آیا ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را که تمام گمراهیها و تباهیها در میان امت مسلمان از همین نقطه آغاز مى شود، مى دانید؟ قسمتى را آرى و نه همه را.
- گرفتارى شما از همین جا شروع مى شود(که ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را نمى فهمید) و احادیث رسول خدا هم همینطور هستند.
اینکه گفتید خداوند برخى یاران پیامبر را ستوده و از عملکرد نیکویشان ما را خبر داده است ، کار آنان وقتى بوده که نهى و منعى از آن نبوده وپاداشى هم از این نوع ایثار (6) مى بردند.
بعد خداوند(جلّ و عزّ) فرمانى برخلاف فرمان اول صادر کرد. پس این فرمان ، آن اولى را از بین برد و این فرمان دوم لطف و رحمتى بود از سوى خداوند در حق مؤمنان تا خود و خانواده و عیالشان به ضرر و زحمت نیفتند و در خانواده ها به بچه هاى کوچک ، پیرمردان و پیرزنان ستم نشود که آنان حوصله و تحمل گرسنگى را ندارند(و از طریق زهد نان آورشان صدمه و آسیب نبینند).
اگر من که فقط یک قرص نان دارم ، ایثار کرده و آن را به دیگرى بدهم پس فرزندان من چه بخورند؟ آیا آنها از بین بروند و هلاک شوند؟ لذا رسول خدا فرمود: پنج عدد خرما، گرده نان ، دینار و یا درهمى که انسان دارد و مى خواهد خرج کند بهترین مورد ، خرج و انفاق بر پدر و مادر است ؛ بعد اهل و عیال خود آدمى و در مرحله سوم براى خویشاوندان فقیر و نزدیک و بعد براى همسایگان نادار و محتاج و در پنجمین مرحله که پائین ترین درجه و کم ثواب ترین همه است ، خرج در راه خدا (بطور کلى ) مى باشد.
روزى پیامبر درباره یکى از انصار که به هنگام مرگ ، همه دارائى اش را که منحصر به پنج یا شش برده بوده آزاد کرده و کودکان خردسال هم از خود باقى گذاشته بود، فرمود: اگر مرا از این جریان آگاه مى ساختید نمى گذاشتم او را در کنار مسلمانان دفن کنید که او با این کارش بچه هاى گدا وسائل به کف از خود باقى گذاشته و رفته است .
- پدرم حدیث کرد که رسول خدا مى فرمود: در خرج و انفاق ، اول باید از اهل و عیال شروع کنى ؛ سپس هر کسى نزدیکتر باشد، اولویت با اوست و این سخن قرآن است و مطلبى است که برخلاف پندار شما از سوى خداوند عزیز و حکیم مقرر گشته است:
(7) والّذین اذا انفقوا لم یُسرِفوا و لمَ یْقتروا و کان بین ذلک قواماً)آنان که به هنگام انفاق اسراف نمى کنند و سخت هم نمى گیر ند، بلکه روشى میانه دارند.) خداوند عمل کسانى را که اصلاً چیزى براى خود باقى نمى گذارند و همه چیز را به دیگران مى بخشند و باصطلاح شما ایثار مى کنند، اسراف نامیده و در بیش از یک جا فرموده : ان الله لا یحب المسرفین (8) خداى تعالى مؤمنان را از اسراف و زیاده روى در خرج و انفاق نهى نمود، چنانکه از سختگیرى و امساک نیز منع فرمود، اما به روش میانه فرمان داد؛ یعنى انسان نباید همه آنچه را که دارد خرج و یا انفاق کند؛ آنگاه از خدا بخواهد که به وى روزى دهد که چنین دعائى مستجاب شدنى نیست ، به علت حدیثى که از رسول خدا به ما رسیده است که فرمود: دعاى چند صنف و گروه از امت من مستجاب نمى شود: مردى که پدر و مادرش را نفرین کند و علیه آنها دعا نماید؛ مردى که بدهکارش را که از پرداخت بدهى خوددارى مى کند و یا منکر مى شود، نفرین کند، در حالیکه مى توانست نوشته اى از او بگیرد و یا شاهدى اقامه کند؛ مردى که زنش را نفرین کند، چون خداوند راه خلاصى گذاشته و طلاق را حلال دانسته و او مى تواند بدین وسیله خود را رها سازد؛ مردى که در خانه اش مى نشیند و بدون اینکه حرکتى کند و بیرون رود و به جستجو بپردازد، از خدا روزى بطلبد که خداوند جل جلاله فرماید: اى بنده من ! آیا تو راهى براى جستجوى روزى ندارى و من تن سالم به تو ندادم که مى توانى در روى زمین حرکت کنى و تلاش و کوشش نمائى که در این صورت پیش من معذور بودى که به فرمان من رفتى ؟ و براى اینکه بارى بر دوش خانواده ات نباشى ، اگر خواستم برایت روزى مى دهم و اگر خواستم از دادن روزى امساک مى کنم ، ولى به هر حال تو معذور نیستى که تلاش نکنى ؛ و مردى که خداوند به او روزى فراوان و مال کلان داده است ، اما همه را بى رویه خرج کند و بعد رو به خدا نموده و گوید: پروردگارا! به من روزى بده ، که خداوند در جواب گوید: آیا من به تو روزى گسترده ندادم ؟ چرا با اقتصاد و تدبیر خرج نکردى و آنگونه که فرمان داده بودم ، عمل ننمودى ؟ چرا اسراف کردى ؟ مگر من تو را از اسراف و ولخرجى منع نکرده بودم ؟؛ و بالاخره مردى که درباره قطع رحم و خویشاوندان نزدیکش دعا کند که این دعا هم مستجاب نخواهد شد.
خداوند به پیامبرش یاد داد که چگونه انفاق و خرج کند، بدین ترتیب که روزى پیامبر هفت مثقال طلا داشت و دوست نداشت که بخوابد و آن را انفاق و خرج ننماید؛ لذا شبانه آن را صدقه داد. صبح که شد چیزى براى خود نداشت .
اتفاقاً مرد بینوائى از او کمک خواست ، ولى پیامبر چیزى نداشت که به او بدهد گدا پیامبر را ملامت کرد و پیامبر از این جریان غمگین شد که چرا چیزى ندارد که به او بدهد؛ زیرا که پیامبر بسیار دلنازک و مهربان بود. در اینجا خداوند رسولش را ادب فرمود و چنین دستور داد:
ولا تَجعلْ یَدک مَغلُولةً الى عُنقکَ ولاَ تبسطها کلَّ البسطِ فَتقُعدَ مَلوماً مَحسوراً (9) دستت را به گردن مبند (زیاد ممسک مباش ) و آن را زیاد هم نگشا (ولخرجى نکن )! پس در نتیجه ملامت شده ، حسرت خورده و از مال بیرون آمده مى نشینى .) خداوند مى خواهد به رسول خویش بفرماید که گاهى مردم از تو چیزى مى خواهند و تو را در ندادن معذور نمى دانند اگر همه آنچه را که دارى یکجا خرج کنى و از دارائى بیرون آئى حسرت مى خورى . اینها احادیثى است که قرآن صحت آنها را تأیید مى کند ؛ قرآن هم که مورد تصدیق مؤمنان و مردان خدائى است . ...(10)
- پس از او مى دانید که سلمان و ابوذر داراى چه فضیلت و ارزشى در اسلام هستند که رضوان خدا بر ایشان باد.
روش زندگى سلمان چنان بوده است که وقتى سهم خود را از بیت المال مى گرفت هزینه سالانه اش را کنار مى گذاشت تا سال بعد فرا رسد و دوباره سهم خود را بگیرد.
عده اى به سلمان اعتراض کردند که تو با این زهدى که دارى ، چرا چنین مى کنى ؟ تو از کجا مى دانى ؟ شاید امروز یا فردا بمیرى !
او در پاسخ گفت : چرا شما امیدى براى زنده ماندن من ندارید، همچنانکه بیم دارید که من بمیرم ؟ اى بى خبران ! نمى دانید که نفس انسانى در صورت عدم تأمین معیشتش مضطرب و نگران مى شود، اما وقتى که هزینه زندگى اش تأمین باشد، آرامش پیدا مى کند؟
اما ابوذر، او چندین بچه شتر و بره گوسفند داشت . شیر آنها را مى دوشید و موقعى که خانواده اش هوس گوشت مى کردند، از آنها سر مى برید. و نیز هنگامى که مهمانى به او مى رسید و یا از همشهریانش کسانى احتیاج به گوشت پیدا مى کردند، شترى نحر مى کرد و گوشت آن را تقسیم مى نمود و خود هم سهمى به اندازه دیگران نه کم و نه زیاد بر مى داشت . پس چه کسى از اینها زاهدتر است ؟ اینان کسانى هستند که رسول الله درباره شان آنگونه تعریف کرده است ؛ مع ذلک آنان در زندگى خود روزى نبوده که مالک هیچ چیز نباشند. آیا شما مى گوئید مردم لوازم زندگى خود را دور بریزند و دیگران را در استفاده از]؛< آنها بر خود و خانواده شان مقدم بدارند؟
- اى جماعت صوفى ! شنیدم پدرم به روایت از پدرانش از رسول خدا فرمود: <آنگونه که من از وضع مؤمن در شگفت مى مانم ، از هیچ چیز دیگر تعجب نمى کنم : او اگر در دنیا با قیچى قطعه قطعه شود، آن را براى خود خیر مى داند و اگر مالک همه آنچه میان مشرق و مغرب است باشد، آن را نیز براى خود خیر و صلاح مى داند. به هر حال ، هر چه خداوند برایش بخواهد او آن را براى خود خیر و صلاح مى داند>.
- اى کاش مى دانستم آیا همین اندازه صحبت براى شما کافى است یا بیشتر توضیح دهم ؟! آیا نمى دانید که خداوند عزوجل در امر جهاد، نخست هر یکنفر مؤمن را با ده نفر کافر برابر دانسته و واجب کرده بود که یک مؤمن به تنهائى در برابر ده تن کافر بایستد و پیکار کند و اگر به آنها پشت کند و فرار نماید، مستحق آتش مى شود؟ سپس خداوند در حق مؤمنان لطف کرد و به جاى ده مرد، دو مرد منظور فرمود.
- پس دو مرد، ده مرد را نسخ نمود و آن تخفیفى بود از سوى خداوند عزوجل در حق مؤمنان .
زمانى که مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کردند آنان در ابتداى ورود به مدینه هیچ چیز نداشتند، نه مسکن و پناهگاهى و نه خورد و خوراکى . لذا ایثار براى انصار یک تکلیف ضرورى و لازم بود تا اینکه کم کم مهاجرین خود را جستند و وضع زندگیشان نسبتاً سامان یافت .
- در این موقع بود که حکم ایثار با فرمان میانه روى در انفاق نسخ گردید .
(امام صادق (علیه السلام) لزوم جهاد یک مؤمن را با ده کافر در بدو امر که مسلمانان اندک بودند و نسخ آن را با لزوم جهاد و پیکار با دو مرد که تخفیفى بود درباره مؤمنان ، به عنوان مثال مطرح فرموده است ).
- به من بگوئید ببینم حکم قاضیان خود را در اینکه نفقه زن را بر شوهر واجب مى دانند، اما شوهر مى گوید من زاهد هستم و چیزى ندارم ، حکم عادلانه مى دانید یا ظالمانه ؟ اگر آن قضاوت را، قضاوت جور بدانید و حکمشان را هم حکمى ظالمانه تلقى کنید، مردم خود شما را ظالم و ستمگر مى شناسند و اگر آن قضات را جائر ندانید و حکمشان را عادلانه بدانید، حرف خود را نقض کرده اید که هر انسانى لازم است هزینه زندگى خود و خانواده اش را داشته باشد. و همچنین این قضاوت وصیت و احسان انسان را در بیش از یک سوم مالش مردود مى دانند.
- به من بگوئید ببینم اگر مردم ، زاهد پیشه باشند به آن معنى که شما مى پندارید، پس این همه کفاره ها، نذورات و زکات طلا و نقره و خرما و کشمش و دیگر چیزهائى را که به عنوان زکات واجب مى شود، مانند شتر، گاو و گوسفند چه کسانى بگیرند؟ (مگر نه این است که برداشت شما از زهد آن است که انسان گرسنه بماند و برهنه و کثیف زندگى کند؟) چون به نظر شما، هیچکس نمى تواند مال دنیا را براى خود داشته باشد و هر چند که خود نیازمند و فقیر باشد، باید آنرا به دیگرى دهد.
- پس چه مسلک بدى دارید شما! و چقدر نسبت به قرآن و سنت و احادیث رسول خدا که مورد تصدیق قرآنند اما شما روى ندانم کارى آنها را مردود مى دانید، جاهلید! شما در آیه هاى غریب قرآن و در ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهى آن دقت نمى کنید و به آنها توجه ندارید.
- به من بگوئید ببینم سلیمان بن داود را چگونه مى شناسید؟ او از خدا براى خود سلطنت خواست ؛ سلطنتى که پس از او شایسته براى هیچکس نباشد. (11)
و خداوند هم به او چنین حکومت و سلطنتى را داد و او حق مى گفت و به حقیقت عمل مى کرد و ما مى بینیم خداوند این تقاضا و این زندگى را براى او عیب نگرفت و براى هیچ مؤمنى هم آن را عیب و ننگ نمى داند. قبل از سلیمان ، پدر او داود را در نظر بگیرید که چه حکومت ، قدرت و سلطنت محکمى داشت . و همچنین یوسف که به پادشاه مصر گفت : مرا خزانه دار خود قرار بده که من مردى امین و دانا هستم . و قدرت او چنان گسترش یافت که تمام کشور مصر را تا سرزمین یمن فرا گرفت و همه در سالهاى خشکى و قحطى ، از او طعام مى گرفتند. او نیز حق مى گفت و حق عمل مى کرد و کسى را نمى شناسیم که این زندگى را براى او ننگ و عار بداند.
پس اى مدعیان زهد و تصوف ! از آداب الهى و اصول تربیتى خدائى درباره مؤمنان ، ادب آموزید و به امر و نهى خدا بسنده کنید و امور مشتبه را رها نمائید و علم چیزى را که نمى دانید به اهل آن واگذارید که در پیشگاه خدا تبارک و تعالى معذور خواهید بود و پاداش هم خواهید برد و درصدد دانستن ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن باشید و حلال را از حرام بازشناسید که آن ، شما را به خداوند نزدیکتر مى کند و شما را از جهل و نادانى دور مى سازد و جهالت را به اهل آن واگذارید که جاهل در جهان کم نیست . این اهل علم و دانشند که اندکند و خداوند فرمود: فَوقَ کلّ ذِى علمٍ عَلیٌم (12)

پی‌نوشت‌ها:

1-کافى ، ج 5 ص 65
2-معلوم مى شود اینان یکبار هم جلوتر نزد امام آمده ، ولى قادر به سخن و بحث نشده بوده اند.
3-الحشر 10
4-الدهر 8
5-گواینکه همیشه افرادى پر مدعا و بى ادب وجود دارند که پا از گلیم خود فراتر مى گذارند و نسبت به بزرگان دین اسائه ادب مى کنند و ندانسته به آنان خرده مى گیرند و کاتولیک تر از پاپ مى شوند.
6-یعنى انسان با وجود فقر و مسکنت خود و خانواده اش ، دیگران را مقدم بدارد و هزینه زندگى خود و]؛< خانواده را به آنها ببخشد و خود گرسنه بماند.
7-الفرقان 67
8-الانعام 141الاعراف 31
9-بنى اسرائیل 31
10-مؤلف در اینجا قسمتى از حدیث را حذف کرده است . مراجعه کنید به فروع کافى ، ج 5 ص 68
11-وهَب لى مُلکاً لا یَنبغى لاِ حدٍ من بَعدى ص36
12-یوسف 38

بچه های کانون
۲۰مرداد

ویژه نامه شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام)؛ زندگی‌نامه، اشعار و گلچین مداحی

خبرگزاری تسنیم: ویژه نامه شهادت ‌حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ (علیه‌ السلام‌) رئیس‌ مذهب‌ شیعه شامل زندگی‌نامه، اشعار، گلچین مداحی و احادیث منتشر می‌شود.

به گزارش گروه "رسانه‌ها" خبرگزاری تسنیم، حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السلام‌ رئیس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( شیعه‌ ) در روز 17ربیع‌ الاول‌ سال‌ 83 هجرى‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود .

پدرش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و مادرش‌ "ام‌ فروه‌" دختر قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابى‌ بکر مى‌باشد.

کنیه‌ آن‌ حضرت‌ : "ابو عبدالله‌" و لقبش‌ "صادق‌" است‌ . حضرت‌ صادق‌ تا سن‌ 12 سالگى‌ معاصر جد گرامیش‌ حضرت‌ سجاد بود و مسلما تربیت اولیه‌ او تحت‌ نظر آن‌ بزرگوار صورت‌ گرفته‌ و امام‌ ( ع‌ ) از خرمن‌ دانش‌ جدش‌ خوشه‌چینى‌ کرده‌ است‌ .

پس‌ از رحلت‌ امام‌ چهارم‌ مدت‌ 19 سال‌ نیز در خدمت‌ پدر بزرگوارش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) زندگى‌ کرد و با این‌ ترتیب‌ 31 سال‌ از دوران‌ عمر خود را در خدمت‌ جد و پدر بزرگوار خود که‌ هر یک‌ از آنان‌ در زمان‌ خویش‌ حجت‌ خدا بودند ، و از مبدأ فیض‌ کسب‌ نور مى‌نمودند گذرانید .

بنابراین‌ صرف‌ نظر از جنبه‌ الهى‌ و افاضات‌ رحمانى‌ که‌ هر امامى‌ آن‌ را دار مى‌باشد ، بهره‌مندى‌ از محضر پدر و جد بزرگوارش‌ موجب‌ شد که‌ آن‌ حضرت‌ با استعداد ذاتى‌ و شم‌ علمى‌ و ذکاوت‌ بسیار ، به‌ حد کمال‌ علم‌ و ادب‌ رسید و در عصر خود بزرگترین‌ قهرمان‌ علم‌ و دانش‌ گردید .

پس‌ از درگذشت‌ پدر بزرگوارش‌ 34 سال‌ نیز دوره‌ امامت‌ او بود که‌ در این‌ مدت‌ "مکتب‌ جعفرى‌" را پایه‌ریزى‌ فرمود و موجب‌ بازسازى‌ و زنده‌ نگهداشتن‌ شریعت‌ محمدى‌ ( ص‌ ) گردید .

زندگى‌ پر بار امام‌ جعفر صادق‌ ( ع‌ ) مصادف‌ بود با خلافت‌ پنج‌ نفر از بنى‌ امیه‌ ( هشام‌ بن‌ عبدالملک‌ - ولید بن‌ یزید - یزید بن‌ ولید - ابراهیم‌ بن‌ ولید - مروان‌ حمار ) که‌ هر یک‌ به‌ نحوى‌ موجب‌ تألم‌ و تأثر و کدورت‌ روح‌ بلند امام‌ معصوم‌ ( ع‌ ) را فراهم‌ مى‌کرده‌اند ، و دو نفر از خلفاى‌ عباسى‌ ( سفاح‌ و منصور ) نیز در زمان‌ امام‌ ( ع‌ ) مسند خلافت‌ را تصاحب‌ کردند و نشان‌ دادند که‌ در بیداد و ستم‌ بر امویان‌ پیشى‌ گرفته‌اند ، چنانکه‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در 10 سال‌ آخر عمر شریفش‌ در ناامنى‌ و ناراحتى‌ بیشترى‌ بسر مى‌برد .


 عصر امام‌ صادق‌ ( ع‌ )

عصر امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) یکى‌ از طوفانى‌ترین‌ ادوار تاریخ‌ اسلام‌ است‌ که‌ از یک‌ سواغتشاشها و انقلابهاى‌ پیاپى‌ گروههاى‌ مختلف‌ ، بویژه‌ از طرف‌ خونخواهان‌ امام‌ حسین‌ ( ع‌ ) رخ‌ مى‌داد ، که‌ انقلاب‌ "ابو سلمه‌" در کوفه‌ و "ابو مسلم‌" در خراسان‌ و ایران‌ از مهمترین‌ آنها بوده‌ است‌ . و همین‌ انقلاب‌ سرانجام‌ حکومت‌ شوم‌ بنى‌ امیه‌ را برانداخت‌ و مردم‌ را از یوغ‌ ستم‌ و بیدادشان‌ رها ساخت‌ . لیکن‌ سرانجام‌ بنى‌ عباس‌ با تردستى‌ و توطئه‌ ، بناحق‌ از انقلاب‌ بهره‌ گرفته‌ و حکومت‌ و خلافت‌ را تصاحب‌ کردند . دوره‌ انتقال‌ حکومت‌ هزار ماهه‌ بنى‌ امیه‌ به‌ بنى‌ عباس‌ طوفانى‌ترین‌ و پر هرج‌ و مرج‌ ترین‌ دورانى‌ بود که‌ زندگى‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) را فراگرفته‌ بود .

و از دیگر سو عصر آن‌ حضرت‌ ، عصر برخورد مکتبها و ایده‌ئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفى‌ و کلامى‌ مختلف‌ بود ، که‌ از برخورد ملتهاى‌ اسلام‌ با مردم‌ کشورهاى‌ فتح‌ شده‌ و نیز روابط مراکز اسلامى‌ با دنیاى‌ خارج‌ ، به‌ وجود آمده‌ و در مسلمانان‌ نیز شور و هیجانى‌ براى‌ فهمیدن‌ و پژوهش‌ پدید آورده‌ بود .

عصرى‌ که‌ کوچکترین‌ کم‌ کارى‌ یا عدم‌ بیدارى‌ و تحرک‌ پاسدار راستین‌ اسلام‌ ، یعنى‌ امام‌ ( ع‌ ) ، موجب‌ نابودى‌ دین‌ و پوسیدگى‌ تعلیمات‌ حیات‌بخش‌ اسلام‌ ، هم‌ از درون‌ و هم‌ از بیرون‌ مى‌شد .

اینجا بود که‌ امام‌ ( ع‌ ) دشوارى‌ فراوان‌ در پیش‌ و مسؤولیت‌ عظیم‌ بر دوش‌ داشت‌ . پیشواى‌ ششم‌ در گیر و دار چنین‌ بحرانى‌ مى‌بایست‌ از یک‌ سو به‌ فکر نجات‌ افکار توده‌ مسلمان‌ از الحاد و بى‌دینى‌ و کفر و نیز مانع‌ انحراف‌ اصول‌ و معارف‌ اسلامى‌ از مسیر راستین‌ باشد ، و از توجیهات‌ غلط و وارونه‌ دستورات‌ دین‌ به‌ وسیله‌ خلفاى‌ وقت‌ جلوگیرى‌ کند .

علاوه‌ بر این‌ ، با نقشه‌اى‌ دقیق‌ و ماهرانه‌ ، شیعه‌ را از اضمحلال‌ و نابودى‌ برهاند ، شیعه‌اى‌ که‌ در خفقان‌ و شکنجه‌ حکومت‌ پیشین‌ ، آخرین‌ رمقها را مى‌گذراند ، و آخرین‌ نفرات‌ خویش‌ را قربانى‌ مى‌داد ، و رجال‌ و مردان‌ با ارزش‌ شیعه‌ یا مخفى‌ بودند ، و یا در کر و فر و زرق‌ و برق‌ حکومت‌ غاصب‌ ستمگر ذوب‌ شده‌ بودند ، و جرأت‌ ابراز شخصیت‌ نداشتند ، حکومت‌ جدید هم‌ در کشتار و بى‌عدالتى‌ دست‌ کمى‌ از آنها نداشت‌ و وضع‌ به‌ حدى‌ خفقان‌آور و ناگوار و خطرناک‌ بود که‌ همگى‌ یاران‌ امام‌ ( ع‌ ) را در معرض‌ خطر مرگ‌ قرار مى‌داد ، چنانکه‌ زبده‌هایشان‌ جزو لیست‌ سیاه‌ مرگ‌ بودند .

"جابر جعفى‌" یکى‌ از یاران‌ ویژه‌ امام‌ است‌ که‌ از طرف‌ آن‌ حضرت‌ براى‌ انجام‌ دادن‌ امرى‌ به‌ سوى‌ کوفه‌ مى‌رفت‌ . در بین‌ راه‌ قاصد تیز پاى‌ امام‌ به‌ او رسید و گفت‌ : امام‌ ( ع‌ ) مى‌گوید : خودت‌ را به‌ دیوانگى‌ بزن‌ ، همین‌ دستور او را از مرگ‌ نجات‌ داد و حاکم‌ کوفه‌ که‌ فرمان‌ محرمانه‌ ترور را از طرف‌ خلیفه‌ داشت‌ از قتلش‌ به‌ خاطر دیوانگى‌ منصرف‌ شد .

جابر جعفى‌ که‌ از اصحاب‌ سر امام‌ باقر ( ع‌ ) نیز مى‌باشد مى‌گوید : امام‌ باقر ( ع‌ ) هفتاد هزار بیت‌ حدیث‌ به‌ من‌ آموخت‌ که‌ به‌ کسى‌ نگفتم‌ و نخواهم‌ گفت‌ ...
او روزى‌ به‌ حضرت‌ عرض‌ کرد مطالبى‌ از اسرار به‌ من‌ گفته‌اى‌ که‌ سینه‌ام‌ تاب‌ تحمل‌ آن‌ را ندارد و محرمى‌ ندارم‌ تا به‌ او بگویم‌ و نزدیک‌ است‌ دیوانه‌ شوم‌ .
امام‌ فرمود : به‌ کوه‌ و صحرا برو و چاهى‌ بکن‌ و سر در دهانه‌ چاه‌ بگذار و در خلوت‌ چاه‌ بگو : حدثنى‌ محمد بن‌ على‌ بکذا وکذا ... ، ( یعنى‌ امام‌ باقر ( ع‌ ) به‌ من‌ فلان‌ مطلب‌ را گفت‌ ، یا روایت‌ کرد ) .

آرى‌ ، شیعه‌ مى‌رفت‌ که‌ نابود شود ، یعنى‌ اسلام‌ راستین‌ به‌ رنگ‌ خلفا درآید ، و به‌ صورت‌ اسلام‌ بنى‌ امیه‌اى‌ یا بنى‌ عباسى‌ خودنمایى‌ کند .
در چنین‌ شرایط دشوارى‌ ، امام‌ دامن‌ همت‌ به‌ کمر زد و به‌ احیا و بازسازى‌ معارف‌ اسلامى‌ پرداخت‌ و مکتب‌ علمى‌ عظیمى‌ به‌ وجود آورد که‌ محصول‌ و بازده‌ آن‌ ، چهار هزار شاگرد متخصص‌ ( همانند هشام‌ ، محمد بن‌ مسلم‌ و ... ) در رشته‌هاى‌ گوناگون‌ علوم‌ بودند ، و اینان‌ در سراسر کشور پهناور اسلامى‌ آن‌ روز پخش‌ شدند .
هر یک‌ از اینان‌ از طرفى‌ خود ، بازگوکننده‌ منطق‌ امام‌ که‌ همان‌ منطق‌ اسلام‌ است‌ و پاسدار میراث‌ دینى‌ و علمى‌ و نگهدارنده‌ تشیع‌ راستین‌ بودند ، و از طرف‌ دیگر مدافع‌ و مانع‌ نفوذ افکار ضد اسلامى‌ و ویرانگر در میان‌ مسلمانان‌ نیز بودند .

تأسیس‌ چنین‌ مکتب‌ فکرى‌ و این‌ سان‌ نوسازى‌ و احیاگرى‌ تعلیمات‌ اسلامى‌ ، سبب‌ شد که‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) به‌ عنوان‌ رئیس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( تشیع‌ ) مشهور گردد .
لیکن‌ طولى‌ نکشید که‌ بنى‌ عباس‌ پس‌ از تحکیم‌ پایه‌هاى‌ حکومت‌ و نفوذ خود ، همان‌ شیوه‌ ستم‌ و فشار بنى‌ امیه‌ را پیش‌ گرفتند و حتى‌ از آنان‌ هم‌ گوى‌ سبقت‌ را ربودند. .

امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) که‌ همواره‌ مبارزى‌ نستوه‌ و خستگى‌ناپذیر و انقلابیى‌ بنیادى‌ در میدان‌ فکر و عمل‌ بوده‌ ، کارى‌ که‌ امام‌ حسین‌ ( ع‌ ) به‌ صورت‌ قیام‌ خونین‌ انجام‌ داد ، وى‌ قیام‌ خود را در لباس‌ تدریس‌ و تأسیس‌ مکتب‌ و انسان‌ سازى‌ انجام‌ داد و جهادى‌ راستین‌ کرد .


 جنبش‌ علمى‌

اختلافات‌ سیاسى‌ بین‌ امویان‌ و عباسیان‌ و تقسیم‌ شدن‌ اسلام‌ به‌ فرقه‌هاى‌ مختلف‌و ظ‌هور عقاید مادى‌ و نفوذ فلسفه‌ یونان‌ در کشورهاى‌ اسلامى‌ ، موجب‌ پیدایش‌ یک‌ نهضت‌ علمى‌ گردید . نهضتى‌ که‌ پایه‌هاى‌ آن‌ بر حقایق‌ مسلم‌ استوار بود . چنین‌ نهضتى‌ لازم‌ بود ، تا هم‌ حقایق‌ دینى‌ را از میان‌ خرافات‌ و موهومات‌ و احادیث‌ جعلى‌ بیرون‌ کشد و هم‌ در برابر زندیقها و مادیها با نیروى‌ منطق‌ و قدرت‌ استدلال‌ مقاومت‌ کند و آراى‌ سست‌ آنها را محکوم‌ سازد . گفتگوهاى‌ علمى‌ و مناظ‌رات‌ آن‌ حضرت‌ با افراد دهرى‌ و مادى‌ مانند "ابن‌ ابى‌ العوجاء" و "ابو شاکر دیصانى‌" و حتى‌ "ابن‌ مقفع‌" معروف‌ است‌ .

به‌ وجود آمدن‌ چنین‌ نهضت‌ علمى‌ در محیط آشفته‌ و تاریک‌ آن‌ عصر ، کار هر کسى‌ نبود ، فقط کسى‌ شایسته‌ این‌ مقام‌ بزرگ‌ بود که‌ مأموریت‌ الهى‌ داشته‌ باشد و از جانب‌ خداوند پشتیبانى‌ شود ، تا بتواند به‌ نیروى‌ الهام‌ و پاکى‌ نفس‌ و تقوا وجود خود را به‌ مبدأ غیب‌ ارتباط دهد ، حقایق‌ علمى‌ را از دریاى‌ بیکران‌ علم‌ الهى‌ به‌ دست‌ آورد ، و در دسترس‌ استفاده‌ گوهرشناسان‌ حقیقت‌ قرار دهد .

تنها وجود گرامى‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مى‌توانست‌ چنین‌ مقامى‌ داشته‌ باشد ، تنها امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) بود که‌ با کناره‌گیرى‌ از سیاست‌ و جنجالهاى‌ سیاسى‌ از آغاز امامت‌ در نشر معارف‌ اسلام‌ و گسترش‌ قوانین‌ و احادیث‌ راستین‌ دین‌ مبین‌ و تبلیغ‌ احکام‌ و تعلیم‌ و تربیت‌ مسلمانان‌ کمر همت‌ بر میان‌ بست‌ .
زمان‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در حقیقت‌ عصر طلایى‌ دانش‌ و ترویج‌ احکام‌ و تربیت‌ شاگردانى‌ بود که‌ هر یک‌ مشعل‌ نورانى‌ علم‌ را به‌ گوشه‌ و کنار بردند و در "خودشناسى‌" و "خداشناسى‌" مانند استاد بزرگ‌ و امام‌ بزرگوار خود در هدایت‌ مردم‌ کوشیدند .

در همین‌ دوران‌ درخشان‌ - در برابر فلسفه‌ یونان‌ - کلام‌ و حکمت‌ اسلامى‌ رشد کرد و فلاسفه‌ و حکماى‌ بزرگى‌ در اسلام‌ پرورش‌ یافتند . همزمان‌ با نهضت‌ علمى‌ و پیشرفت‌ دانش‌ بوسیله‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) در مدینه‌ ، منصور خلیفه‌ عباسى‌ که‌ از راه‌ کینه‌ و حسد ، به‌ فکر ایجاد مکتب‌ دیگرى‌ افتاد که‌ هم‌ بتواند در برابر مکتب‌ جعفرى‌ استقلال‌ علمى‌ داشته‌ باشد و هم‌ مردم‌ را سرگرم‌ نماید و از خوشه‌چینى‌ از محضر امام‌ ( ع‌ ) بازدارد .

بدین‌ جهت‌ منصور مدرسه‌اى‌ در محله‌ "کرخ‌" بغداد تأسیس‌ نمود . منصور در این‌ مدرسه‌ از وجود ابو حنیفه‌ در مسائل‌ فقهى‌ استفاده‌ نمود و کتب‌ علمى‌ و فلسفى‌ را هم‌ دستور داد از هند و یونان‌ آوردند و ترجمه‌ نمودند ، و نیز مالک‌ را - که‌ رئیس‌ فرقه‌ مالکى‌ است‌ - بر مسند فقه‌ نشاند ، ولى‌ این‌ مکتبها نتوانستند وظ‌یفه‌ ارشاد خود را چنانکه‌ باید انجام‌ دهند .

امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) مسائل‌ فقهى‌ و علمى‌ و کلامى‌ را که‌ پراکنده‌ بود ، به‌ صورت‌ منظم‌ درآورد ، و در هر رشته‌ از علوم‌ و فنون‌ شاگردان‌ زیادى‌ تربیت‌ فرمود که‌ باعث‌ گسترش‌ معارف‌ اسلامى‌ در جهان‌ گردید . دانش‌گسترى‌ امام‌ ( ع‌ ) در رشته‌هاى‌ مختلف‌ فقه‌ ، فلسفه‌ و کلام‌ ، علوم‌ طبیعى‌ و ... آغاز شد . فقه‌ جعفرى‌ همان‌ فقه‌ محمدى‌ یا دستورهاى‌ دینى‌ است‌ که‌ از سوى‌ خدا به‌ پیغمبر بزرگوارش‌ از طریق‌ قرآن‌ و وحى‌ رسیده‌ است‌ .

بر خلاف‌ سایر فرقه‌ها که‌ بر مبناى‌ عقیده‌ و رأى‌ و نظر خود مطالبى‌ را کم‌ یا
زیاد مى‌کردند ، فقه‌ جعفرى‌ توضیح‌ و بیان‌ همان‌ اصول‌ و فروعى‌ بود که‌ در مکتب‌ اسلام‌ از آغاز مطرح‌ بوده‌ است‌ . ابو حنیفه‌ رئیس‌ فرقه‌ حنفى‌ درباره‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) گفت‌ : من‌ فقیه‌تر از جعفرالصادق‌ کسى‌ را ندیده‌ام‌ و نمى‌شناسم‌ . فتواى‌ بزرگترین‌ فقیه‌ جهان‌ تسنن‌ شیخ‌ محمد شلتوت‌ رئیس‌ دانشگاه‌ الازهر مصر که‌ با کمال‌ صراحت‌ عمل‌ به‌ فقه‌ جعفرى‌ را مانند مذاهب‌ دیگر اهل‌ سنت‌ جایز دانست‌ - در روزگار ما - خود اعترافى‌ است‌ بر استوارى‌ فقه‌ جعفرى‌ و حتى‌ برترى‌ آن‌ بر مذاهب‌ دیگر . و اینها نتیجه‌ کار و عمل‌ آن‌ روز امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) است‌ .

در رشته‌ فلسفه‌ و حکمت‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) همیشه‌ با اصحاب‌ و حتى‌ کسانى‌ که‌ از دین‌ و اعتقاد به‌ خدا دور بودند مناظ‌راتى‌ داشته‌ است‌ . نمونه‌اى‌ از بیانات‌ امام‌ ( ع‌ ) که‌ در اثبات‌ وجود خداوند حکیم‌ است‌ ، به‌ یکى‌ از شاگردان‌ واصحاب‌ خود به‌ نام‌ "مفضل‌ بن‌ عمر" فرمود که‌ در کتابى‌ به‌ نام‌ "توحید مفضل‌" هم‌ اکنون‌ در دست‌ است‌ . مناظ‌رات‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) با طبیب‌ هندى‌ که‌ موضوع‌ کتاب‌ "اهلیلجه‌" است‌ نیز نکات‌ حکمت‌آموز بسیارى‌ دارد که‌ گوشه‌اى‌ از دریاى‌ بیکران‌ علم‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) است‌ . براى‌ شناسایى‌ استاد معمولا دو راه‌ داریم‌ ، یکى‌ شناختن‌ آثار و کلمات‌ او ، دوم‌ شناختن‌ شاگردان‌ و تربیت‌شدگان‌ مکتبش‌ .

کلمات‌ و آثار و احادیث‌ زیادى‌ از حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) نقل‌ شده‌ است‌ که‌ ما حتى‌ قطره‌اى‌ از دریا را نمى‌توانیم‌ به‌ دست‌ دهیم‌ مگر "نمى‌ از یمى‌" . اما شاگردان‌ آن‌ حضرت‌ هم‌ بیش‌ از چهار هزار بوده‌اند ، یکى‌ از آنها "جابر بن‌ حیان‌" است‌ . جابر از مردم‌ خراسان‌ بود . پدرش‌ در طوس‌ به‌ داروفروشى‌ مشغول‌ بود که‌ به‌ وسیله‌ طرفداران‌ بنى‌ امیه‌ به‌ قتل‌ رسید . جابر بن‌ حیان‌ پس‌ از قتل‌ پدرش‌ به‌ مدینه‌ آمد . ابتدا در نزد امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و سپس‌ در نزد امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) شاگردى‌ کرد . جابر یکى‌ از افراد عجیب‌ روزگار و از نوابغ‌ بزرگ‌ جهان‌ اسلام‌ است‌ .

در تمام‌ علوم‌ و فنون‌ مخصوصا در علم‌ شیمى‌ تألیفات‌ زیادى‌ دارد ، و در رساله‌هاى‌ خود همه‌ جا نقل‌ مى‌کند که‌ ( جعفر بن‌ محمد ) به‌ من‌ چنین‌ گفت‌ یا تعلیم‌ داد یا حدیث‌ کرد . از اکتشافات‌ او اسید ازتیک‌ ( تیزآب‌ ) و تیزاب‌ سلطانى‌ و الکل‌ است‌ .

وى‌ چند فلز و شبه‌ فلز را در زمان‌ خود کشف‌ کرد . در دوران‌ "رنسانس‌ اروپا" در حدود 30. رساله‌ از جابر به‌ زبان‌ آلمانى‌ چاپ‌ و ترجمه‌ شده‌ که‌ در کتابخانه‌هاى‌ برلین‌ و پاریس‌ ضبط است‌ .

حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) بر اثر توطئه‌هاى‌ منصور عباسى‌ در سال‌ 148 هجرى‌ مسموم‌ و در قبرستان‌ بقیع‌ در مدینه‌ مدفون‌ شد . عمر شریفش‌ در این‌ هنگام‌ 65 سال‌ بود . از جهت‌ اینکه‌ عمر بیشترى‌ نصیب‌ ایشان‌ شده‌ است‌ به‌ "شیخ‌ الائمه‌" موسوم‌ است‌ .
حضرت‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) هفت‌ پسر و سه‌ دختر داشت‌ .

پس‌ از حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مقام‌ امامت‌ بنا به‌ امر خدا به‌ امام‌ موسى‌ کاظ‌م‌ ( ع‌ ) منتقل‌ گردید .
دیگر از فرزندان‌ آن‌ حضرت‌ اسمعیل‌ است‌ که‌ بزرگترین‌ فرزند امام‌ بوده‌ و پیش‌ از وفات‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) از دنیا رفته‌ است‌ . طایفه‌ اسماعیلیه‌ به‌ امامت‌ وى‌ قائلند .

 

خلق‌ و خوى‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ )

حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مانند پدران‌ بزرگوار خود در کلیه‌ صفات‌ نیکو و سجایاى‌ اخلاقى‌ سرآمد روزگار بود . حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) داراى‌ قلبى‌ روشن‌ به‌ نور الهى‌ و در احسان‌ و انفاق‌ به‌ نیازمندان‌ مانند اجداد خود بود . داراى‌ حکمت‌ و علم‌ وسیع‌ و نفوذ کلام‌ و قدرت‌ بیان‌ بود .

با کمال‌ تواضع‌ و در عین‌ حال‌ با نهایت‌ مناعت‌ طبع‌ کارهاى‌ خود را شخصا انجام‌ مى‌داد ، و در برابر آفتاب‌ سوزان‌ حجاز بیل‌ به‌ دست‌ گرفته‌ ، در مزرعه‌ خود کشاورزى‌ مى‌کرد و مى‌فرمود: اگر در این‌ حال‌ پروردگار خود را ملاقات‌ کنم‌ خوشوقت‌ خواهم‌ بود ، زیرا به‌ کد یمین‌ و عرق‌ جبین‌ آذوقه‌ و معیشت‌ خود و خانواده‌ام‌ را تأمین‌ مى‌نمایم‌ .

ابن‌ خلکان‌ مى‌نویسد : امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) یکى‌ از ائمه‌ دوازده‌گانه‌ مذهب‌ امامیه‌ و از سادات‌ اهل‌ بیت‌ رسالت‌ است‌ . از این‌ جهت‌ به‌ وى‌ صادق‌ مى‌گفتند که‌ هر چه‌ مى‌گفت‌ راست‌ و درست‌ بود و فضیلت‌ او مشهورتر از آن‌ است‌ که‌ گفته‌ شود . مالک‌ مى‌گوید : با حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) سفرى‌ به‌ حج‌ رفتم‌ ، چون‌ شترش‌ به‌ محل‌ احرام‌ رسید ، امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) حالش‌ تغییر کرد ، نزدیک‌ بود از مرکب‌ بیفتد و هر چه‌ مى‌خواست‌ لبیک‌ بگوید ، صدا در گلویش‌ گیر مى‌کرد . به‌ او گفتم‌ : اى‌ پسر پیغمبر ، ناچار باید بگویى‌ لبیک‌ ، در جوابم‌ فرمود : چگونه‌ جسارت‌ کنم‌ و بگویم‌ لبیک‌ ، مى‌ترسم‌ خداوند در جوابم‌ بگوید : لا لبیک‌ ولا سعدیک‌ .

 

 

بچه های کانون
۲۳تیر



یکی از پیامبران بنی اسرائیل حضرت عُزیر(ع) بود که نام مبارکش یک بار در قرآن آمده است و نامش در لغت ‏یهود،عذرا گفته می شود.پدر و مادرش در منطقە بیت المقدس زندگی می کردند.خداوند دو پسر دوقلو به آنها داد که نام ‏یکی را عزیر و نام دیگری را عُذره گذاشتند.عزیر و عذره با هم بزرگ شدند تا به سی سالگی رسیدند.عزیر(ع) پس از ‏آنکه ازدواج کرد به قصد سفر از خانه بیرون آمد.پس از خداحافظی با بستگانش،اندکی انجیر و آب و میوە تازه با خود ‏برداشت تا در سفر از آن بهره بگیرد.در بین راه به آبادی رسید که به طور وحشتناکی درهم ریخته و ویران شده بود و ‏حتی استخوان های ساکنان آنجا نیز پوسیده شده بود‎.‎
هنگامی که عزیر(ع)با دیدن این منظره وحشتناک به فکر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و با خود گفت:چگونه خداوند ‏این مردگان را زنده می کند؟البته او این سخن را از روی انکار نگفت بلکه از روی تعجب گفت‎.
او در این فکر بود که خداوند جانش را گرفت و در ردیف مردگان قرار داد.پس از صد سال،خداوند عزیر(ع) را زنده ‏کرد.فرشته ای از جانب خدا آمد و از او پرسید‎: ‎چقدر در این بیابان خوابیده ای؟ او که گمان می کرد ساعاتی بیش در ‏آنجا استراحت کرده باشد در جواب گفت:یک روز یا کمتر!
بچه های کانون
۲۲تیر
امام علی:انسان پاکدامن نزدیک است که فرشته ای از فرشتگان الهی گردد.
پرسمان و موضوعات:
حجاب شناسی
تاریخ حجاب
حجاب حق الله است یا حق الناس؟
ارتباط بین عفت و حجاب از منظر امام خامنه ای
دلیل عرفانی بسیار زیبا در مورد حجاب
حجاب نزد فاطمه زهرا علیهاسلام
من، چادرم و خاطره ها
داستانهای کوتاه در ارتباط با عفاف و حجاب
مباحث پیرامون حجاب
حجاب حق است یا وظیفه
فلسفه حجاب در اسلام چیست؟
باید و نباید های حجای قبل از نزول آیه های حدود و وجوب حجاب
حدود حجاب شرعی با استناد به قرآن
حجاب زنان پیامبر
آیا حیا قابل اموزش است؟
زینب (سلام الله علیها) آموزگار حیا و پاکدامنی
حجاب وهیاهوی آزادی در فرنگستان
دلنوشته یک مرد حجاب دیده
حجابم را دوست دارم چون...
آیا چادر ملی حجاب است؟
آیا عفت وحجاب صحیح مانع از ازدواج است ؟
حجاب جلوی نامحرم آشنا و غریبه یکی باید باشه؟!!
اگر بی حجاب بودید ، دوست داشتید چطوری ارشادتون کنند؟
مهمترین خطبه در اسناد شیعه و سنی درباره پوشش زنان/ شکل پوشش فاطمه(س) در بیرون از خانه چگونه بود؟
فقه و احکام شرعی > سایر ابواب احکام > احکام حجاب...
تفسیر و علوم قرآن > موضوعات اجتماعی > حجاب...
مشاوره و تربیت > بانوان > عفاف و حجاب...
انجمن های فرهنگی:
کتابخانه( حجاب، عفاف، امر به معروف و....)
سـیـب گـلاب - خانه حجاب فاطمی
اشعار و متون ادبی پیرامون حجاب و عفاف
کلیپ های صوتی و زیبا با موضوع حجاب
چادر فرشی در مسیر قدوم مهدی فاطمه(س) - تصاویر گرافیکی مرتبط با حجاب
حجاب به روایت تصویر و قلم بزرگان
دانلود فایل تصاویر منحصر به فرد حجاب اسلامی-حجاب و عفاف
زن ، حجاب ، دفاع مقدس (عکس)
کلیپ های حجاب و عفاف
دل اربابت مهـــــــدی می شکنه...موضوع : نامحرم(دانلود)

بچه های کانون
۲۲تیر

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از شیرازه، عصر روز گذشته صدها نفر از دانشجویان دانشگاههای کشور با رهبر معظم انقلاب دیدار کردند. در این دیدار رمضانی کم سابقه که حدود 5 ساعت به طول انجامید تعدادی از دانشجویان به نمایندگی از تشکل های دانشجویی انتقادات و پیشنهادات خود را مطرح کردند. در این دیدار صمیمی، دانشجویان افطار را میهمان رهبر انقلاب بودند. مجتبی رئیسی از فعالین دانشجویی دانشگاه آزاد شیراز در مورد حاشیه های این مراسم می نویسد:


-  پشت گیت اول بودیم که چند تن از اصلاح طلبان تند دانشگاهمون رو دیدم، با برخیشون قبلا مناظره کرده بودم، از صف جلو زدن و اومدن اول صف! وقتی با اعتراض بقیه مواجه شدن جواب میدادن ما حق الناسش رو گردن میگیریم!

- دومین سخنران دبیر جامعه بود، خیلی بیشتر از وقتش صحبت کرد، وقتی به یادداشتهای پیاپی" وقت تمامه"! بی توجهی میکرد مجری برنامه ب همراه یکی از مسولان نهاد که کنار مجری بود با خودکارشون میزدن توی مچ پای سخنران که یعنی آقا تمومش کن! اون هم ول کن نبود و همینجور ادامه میداد! کار به جایی رسید که فکر کنم اگر یک جمله دیگه ادامه میداد مجری پاشو میکشید!

وقتی حسینیه آروم شد من داد زدم که «آقا» بعد از افطار ادامه می دیم!/ پوزخند معنادار آقا و ترک ناگهانی جلسه از سوی یک مسئول!

بچه های کانون
۱۱تیر


بچه های کانون
۱۱تیر

روزی رسد صحن حسن را بنا کنیم

در زیر قبه اش همه با هم دعا کنیم

یک گنبد بزرگ برای چهار قبر

برپا چو گنبد حرم سا مرا کنیم

شکل مناره های حرم را موافقی 

مثل مناره های قشنگ رضا کنیم؟

بالای قبر حضرت ام البنین فقط

شایسته است «خانه سقا» به پا کنیم

یک پنجره برای حرم جور میکنیم

امراض لاعلاج درآنجا دوا کنیم

چون منتهای جود و سخا و کرامت است

انبوه زائران همه حاجت روا کنیم

چون مسجدالنبی به موازات باب بدر

باب الجمل را برای حرم روبرا کنیم

ذکر کتیبه های حرم یا محمد و

زهرا،حسین،حیدر و یا مجتبی کنیم

از باب قاسمش به حرم می رویم تا

اذن دخول خوانده و او را صدا کنیم

هر سال و ما و هفته ز تقویم هایمان

روز زیارتی حسن را جدا کنیم

هرکس بخواند آیه« اکمال عشق» را

با یک برات راهی کرب و بلا کنیم....



بچه های کانون
۱۰تیر

اس ام اس ولادت امام حسن مجتبی(ع)

 

سلام بر لحظه‏ هایی که تو را آوردند!
سلام بر لب‏های رسول اللّه‏ که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه‏ ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!
سلام بر لبخند سرافراز علی علیه‏ السلام ، که در طلوع تو اتفاق افتاد!
سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!
سلام بر تو، شباهتِ بی‏شائبه محمدی!
سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاست.

بچه های کانون
۱۰تیر


ولادت و نامگذاری امام حسن مجتبی (ع)

 

در روایات متعددی ولادت با سعادت آن حضرت را در شب نیمه ماه مبارک رمضان ذکر شده است و این قول مشهور است.

چون امام حسن (ع) متولد شد، حضرت فاطمه زهرا به، پدرش علی (ع) عرض کرد: نامی برای او بگذار؛ علی (ع) فرمود: من در نام گذاری بر این کودک بر رسول خدا (ص) پیشی نمی گیرم. چون رسول خدا (ص) آمدند،، و آن کودک را در پارچه زردی

پیچیده ، به نزد آن حضرت بردند. حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم که او را در پارچه زرد نپیچید؟ سپس آن پارچه را به کنار زد و پارچه سفیدی گرفته و کودک را در آن پیچید، آنگاه رو به علی (ع) کرده فرموده : آیا او را نامگذاری کرده ای؟ 

عرض کرد: من در نامگذاری وی به شما پیشی نمی گرفتم! رسول خدا (ص) فرمود : من هم در نامگذاری وی بر خدا سبقت نمی جویم !

در این وقت خدای تبارک و تعالی به جبرئیل وحی فرمود که برای محمد پسری متولد شده ، به نزد وی برو سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوی وبه وی بگو : براستی که علی نزد تو به منزله هارون است نزد موسی ، پس او را به نام پسرها هارون نام بگذار!

جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوی خدای تعالی به حضرت رسول اکرم (ص) تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خدای تبارک و تعالی تو را مامور کرده که او را به نام پسر هارون نام گذاری. رسول خدا (ص) پرسید: نام پسر هارون چیست؟ عرض کرد: « شَبَر» فرمو: زبان من عربی است؟  عرض کرد: نامش را « حَسَن» بگذار ، و رسول خدا(ص) او حَسَن نامید.

طبرى در کتاب ذخائر العقبى روایت کرده، این گونه است که عمران بن سلیمان گفته:

«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیت‏بهما فى الجاهلیة‏»

(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است که در زمان جاهلیت‏سابقه نداشته است.)

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

بحارالانوار،ج 43، ص 238.

ملحقان احقاق الحق، ج10،ص448.

بچه های کانون
۰۴تیر

بسم رب الشهداء

شهید حسین سالاری

نام پدر: نیکبخت

تاریخ ولادت:1345

تاریخ شهادت: 27/6/1365

محل شهدت: منطقه عملیاتی جنوب

زندگی نامه

شهید سالاری در منطقه ناهموار و کوهستانی  روستای ( چاه انبه  ) پا به عرصه ی گیتی گذاشت.با اعضای خانواده به ویژه با پدر ومادر وتمامی افراد وکسانی که با ایشان در ارتباط بودند،رفتاری متعادل داشت و همیشه خوش خلق بود.

وقتی که با هم سن و سالان و دوستانش صحبت می کنیم همه از خوبی ،خوش خلقی شجاعت گذشت فداکاری و آزاد منشی اش صحبت به میان می آوردند ،کسی که نامش باعث آزادی همه کسانی بود که زیر ظلم متجاوزان با سخت ترین شرایط زندگی می کردند.

شهید از کودکی عشق وعلاقه خاصی به انبیاء وخاندان عصمت وطهارت (ع) به ویژه امام حسین (ع) سرور و سالار شهیدان داشت، نشان وگواه این مطلب،این است که ندای حضرت امام (ره)رالبیک گفت وبه جبهه ها رفت،مصداق همان شعار معروف که لبیک یا خمینی (ره)لبیک یا حسین (ع) است.

سرانجام شهید سالاری در 27 شهریور ماه سال 1365 به هدف والای خود همان شهادت در راه خدا بود دست یافت. قطعا این بزرگ مردان باعث بیداری بسیاری از آزاد مردان تاریخ بوده و خواهند بود.

خاطره ای از زبان برادر شهید

اولین باری که شهید به جبهه رفته ومجروح شده بود ، برای درمان به بیمارستان اهواز منتقل شد ،من به عیادتش رفته بودم،به برادرم گفتم ، بعداز درمان به  دیارمان باز گرد تا مادر به آرزویش که دامادی تو است برسد.شهید با شنیدن این سخن تیسمی کرد وگفت : نه برادرالآن  من آرزو و وظیفه ی بزرگتری بر دوش دارم که همان جنگیدن در برابر متجاوزان طاغوت ، دفاع از وطن وخون شهدایی است که تاکنون در راه خدا ریخته شده است.

ایشان برای بار دوم به جبهه باز گشتند و بعد از چندی به آرزی دیرینه ی خود که شهادت بود نایل آمد. 

بچه های کانون